يزدانيزدان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
زندگي عاشقانه مازندگي عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

يزدان مامان

حکایت یزدان و هاپو کوچولو

1392/9/10 12:35
نویسنده : مامان حبه
710 بازدید
اشتراک گذاری

حکایت روز جمعه 8-9-92 منو کشته بس که گفته بریم پیش هاپو.اونجام که رفتیم چون قبلا دیده بود که هاپویه نون خورده، همش سنگ پرت می کرد و می گفت :"بخور."

من گفتم مامانی باید بهش نون بدیم ، سنگ که خوردنی نیست. رفت سمت در و با صدای نازنینش گفت : خاپو واستا واست چایی بیارم بخوری.

کلی خندیدم بهشششششششششش.

ادامه عکس ها رو حتما ببینید.

داستان یزدان و هاپو

 

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

داستان یزدان و هاپو

آخرش هم بابایی دستت رو گرفت تا ببره...

توی پست های بعدی حتما ببینید.

داستان یزدان و هاپو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
10 آذر 92 16:06
پسر مهربون که به هاپوهه چایی می دی
مامان حبه
پاسخ
یزدان کوچولو آخره مهربونیه
سحرمامان سینا
10 آذر 92 16:27
واییی یزدان جونم مثل سینا ازهاپونمیترسه ولی خودم خیلی میترسم.....میتونم بپرسم اینجاکحاست؟هاپومال کیه؟
مامان حبه
پاسخ
یزدان بترسهمگه چه اتفاقی بیافته که ترس به دلش راه بدهرفته بودیم خونه ی عمه ی خودم و هاپو مال پسرعمه هستش