ماجرای گل چیدن یزدان جون
خیلی جالبه...
به پشت میافته
ترجیح می ده دیگه نشینه و به گل چیدنش ادامه بده.
از گلها نمی تونه دل بکنه
به اجبار باید بره
گل رو می ده به بابایی و دوباره بر می گرده
و یک گل دیگه
جلوتر هم دیگه خبری از گل نیست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی