یک روز بارونی...
شنبه(17-12-92) بعد از ناهار بارون خیلی قشنگی اومد و آقا یزدان هم تو خونه بند نمی شد. هوا عالی بود. یزدان هم ترانه های خاله شادونه رو می خوند (بارون میاد دوباره-با خود شادی میاره و ...)و شعر بچگی های خودمون (بارون میاد جرجر و ...)و کلی می خندید . قربون مدل چتر گرفتنش. بقیه عکس ها در ادامه مطلب... درجستجوی سوت... بالاخره تونست سوت بزنه... پ ...
نویسنده :
مامان حبه
9:13